امروز با خودش لحظه‌های سختی داره. خیلی شده که با چند نفر هم‌زمان چت کنم. حتی شده از بعضی‌هاشون ناراحت باشم و دلتنگ دیدار بعضی‌های دیگه. اما امروز تضاد زجرآوری بین‌شون هست. یکی به مرز آتئیست شدن رسیده و یکی با تمام وجود الله رو می‌پرسته. یکی از واکنش پدر و مادرش میگه و یکی از واکنش خودش نسبت به دانشکده‌های پزشکی.

سخت‌ترین لحظه‌ی امروز تا الآن وقتی بود که صدای گوشیم من رو از فکر ویل ترینر بیرون آورد و همزمان که لال‌وار به بی‌تابی‌های فائزه گوش می‌کردم، باید به خوشحالی‌های طیبه هم جواب می‌دادم. ایموجی خیلی چیز خوبیه. بغض دارم.

البته صدای گریه‌های زهرا هنوز می‌پیچه تو سرم.

و بی‌خبری از عصمت هم داره روانی‌مون می‌کنه.