بایگانی دوم

قلم و لوح چو اینجا برسیدیم شکست

۱۹ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

پارتی... نه نه! منظورم ارادت بود.

خواهرک تو مدرسه‌ای درس میخونه که ۳۰۰ تا دانش‌آموز داره.
این مدرسه یه خانم مدیر داره که اطلاعات شخصی ۳۰۰ تا دانش‌آموز دستشه.
از بد روزگار، مخالف میل خانم مدیر یه اتفاق میفته.
خانم مدیر این اتفاق رو دوست نداره.
هی میگه چیکار کنم؟ چیکار نکنم؟
که چشمش به پرونده‌ها میفته.
می‌گرده... می‌گرده...
- آها! این بچه! خودش نه! باباش!...
خانم مدیر زنگ میزنه.
مشکل حل میشه.
چرا؟
چون بابای بچه به اسوه‌ی تربیتیِ بچه‌اش ارادت داره. و البته کمی هم رودربایستی... که خب... اِاِ... هیچی اصلا!
چی میگفتم؟ ها... اطلاعات شخصیِ من و مدیرم! من و مدیر نداریم که بابا!
روی ماه همه‌ی خانم مدیرای گل... ماچ!
۲۲ دی ۹۵ ، ۱۷:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرضیه علیزاده

درس بخوانیم. تقلب نکنیم.

بر من قلم قضا چو بی من رانند، پس نیک و بدش ز من چرا می‌دانند؟*

خب فیزیک رو افتادی... قضا-بلا بوده، رفع شده! چرا جواب سلام منو نمیدی؟!




*از خیامِ عزیز!
پ.ن: من خواستم برسونما... خودش نرفت!
۲۲ دی ۹۵ ، ۱۲:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرضیه علیزاده

آهای جنس مخالف!

که جنس ما رو به پول‌پرستی متهم میکنی
کجا بودی برق چشم‌های دختری رو ببینی وقتی از ذوق ساعتی ۲۰ بار کادویی که واست با وسواس خریده رو باز میکنه... میبینه... میبوسه... و دوباره میذاره سر جاش. و ما باید همش مراقب باشیم یه وقت از دهنمون نپره که تا حالا طرف برات چیزی خریده؟

که جنس ما رو به شوهرخواهی(!) متهم میکنی
کجا بودی بهونه‌های بنی اسرائیلی دختری رو ببینی وقتی واسه رد کردن خواستگاراش به هر راهی متوصل میشه. و ما باید همش مراقب باشیم یه وقت از دهنمون نپره که فلانی بهتر میتونه خوشبختت کنه.

که جنس ما رو به هوس‌بازی متهم میکنی
کجا بودی لبخند دختری رو ببینی که واسه ناراحت نشدن تو دستش رو از دست‌هات بیرون نمیکشه. و ما باید همش مراقب باشیم یه وقت از دهنمون نپره که ابراز عشقو قلب‌ها بهتر بلدن تا دست‌ها.

که جنس ما رو به بی‌احساسی متهم میکنی
کجا بودی گوله گوله اشک‌های دختری رو ببینی وقتی ازت حرف رفتن شنیده. و ما باید همش مراقب باشیم یه وقت از دهنمون نپره که اگه دوستت داشت نمیرفت.

که الآن حماقت جنس ما رو نتیجه‌گیری میکنی؛ باید بهت بگم احتیاط ما تو نگفتن بعضی حقیقت‌ها شرط عقل بود...









پ.ن۱: گریه نکن زهرا جان، صدای شکستن قلب تو به اندازه کافی بلند بود، فریاد اشک‌هات گوش فلک رو کر میکنه...

پ.ن۲: خوب میشد یکی مردم عصر حاضر رو با اعراب عصر جاهلیت آشنا میکرد تا درمورد جنس مونث تبادل نظر کنن.


..............................................................................................................


به خاطر قضیه‌ای که معلومه و توهین‌های مستقیم و غیرمستقیم (لطیفه و...) ناراحت بودم وگرنه ابداََ بی‌احترامی نمیکنم به همه‌ی آقایون! با اوناییم که خواسته یا ناخواسته باعث شدن دلی بشکنه. کاش این کُری خوندن‌ها یه جایی تموم می‌شد..

۲۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرضیه علیزاده

ممنونم از هم‌اتاقی‌هایی که تو برام انتخاب کردی

امشب سر نماز عشا بودم که باز صدای آهنگ بلند شد. مثل همیشه سریع کلمات پس و پیش شدن و حرفام به خدا نامفهوم و بدمفهوم! مثل همیشه سریع ناراحت شدم؛ چرا هیچ توجهی به موقعیت من نیست؟ مثل همیشه خواستم غر بزنم که بنده هات منو اذیت می...
اما
آقای اشرف‌زاده خوند: "تو ماهی و من ماهی این برکه‌ی کاشی، اندوه بزرگی‌ست زمانی که نباشی"...
اندوه بزرگی‌ست. اندوه خیلی بزرگی‌ست. یه چیزیه تو مایه‌های جون دادن... جون کندن...
واقعا بدون تو چیکار میکردم؟ چیکار میکردم اگه نبودی؟ اگه بغلت اینقدر گرم و محکم نبود؟ اگه صبرت کمتر از اشک‌های من بود؟ اگه نوک انگشت‌هات خیسیِ گونه‌های منو نمیگرفت؟ اگه اشتیاقت برای شنیدن من و گله‌هام کم میشد؟...
"آه از نفس پاک تو". اگه عاشقم نبودی... اگه معشوقت نبودم...
"هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم"، این دست توئه که همیشه دست‌های منو گرفته. من دوست دارم فقط نگات کنم وقتی سه‌تار به دست روبه‌روم میشینی. من دوست دارم فقط گوش بدم وقتی انگشت‌هاتو رو تارها میلغزونی. دوست دارم فقط دوستت داشته باشم وقتی... همیشه دوستم داشتی.
باده دهد، مست کند، ساقی خمار مرا




پ.ن: نمازم‌ قبوله ساقی؟
۲۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرضیه علیزاده

قانون پایستگی مو

...
+ چند بار بگم، زبونم مو درآورد!
_ کچلم کردی بس که گفتی!
...





پی‌نوشت: گفته بودم شیمی‌محض میخونم؟!
۱۹ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مرضیه علیزاده

آمدنم بهر چه بود

خوندن رو بیشتر از نوشتن دوست دارم؛ همونطور که شنیدن رو بیشتر از گفتن.
اما گاهی شرایط طوری میشه که آدم به چیزی احساس نیاز میکنه. احساس کردم احتیاج دارم به نوشتن، و نوشتم. روی کاغذ.
حالا چرا اینجام؟
چون کمترین مزیت اینجا نوشتن، اینه که به نوشته‌هام نظم میده.
تا هروقت هم که اینجا راحت باشم میمونم.
راستش خونه‌ی جدیدم یکم برام غریبه... اما بوی غربت نمیده!
۱۸ دی ۹۵ ، ۱۰:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مرضیه علیزاده

به نام خدا

میگم: اینجا باشه واسه خودم
تو هم بمون
چون برام عزیزی، قدم مهمون‌هات رو چشم
اما بالاغیرتاََ زیادی شلوغش نکن!
...
میخنده!
۱۸ دی ۹۵ ، ۱۰:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرضیه علیزاده