بایگانی دوم

قلم و لوح چو اینجا برسیدیم شکست

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

ثبت احوالِ خسته

وقتی به دنیا اومدم تو شناسنامه‌ام نوشتن ۲۱ ربیع‌الثانی ۱۴۱۹. بعد که شناسنامه‌ام رو عوض کردم، دیدم رُندش کردن به ۲۰ ربیع‌الثانی ۱۴۱۹. لابد اینطوری تولدم رو بهتر یادشون میمونه! ولی خب حالا که بحث رُند کردنه اون سال‌اش هم میکردی ۱۴۲۰، کی به کیه؟!

اختلاف سنی‌ام با اسماسادات ۱۹ سال و یه روز قمری؛ و ۱۸ و نیم سال شمسیه.

۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرضیه علیزاده

نمیدونم... واقعاََ نمیدونم

تقریباََ یه ساعته داری اولین‌هات رو تجربه میکنی. برای اولین بار نفس میکشی. چشمات رو باز میکنی. دیگه بهت میگن نوزاد. وای که چقدر دلم گریه میخواد... نمیدونم چرا. بغض دارم و اشک. و یه احساس سفید تو قلبم. کاش پیشت بودم. خواهرم مادر شده. یه نفر به عزیزترین‌هام اضافه شده که بی‌نهایت دوستش دارم. انگار الآن تازه باورم شده که تو هستی. تو...

تو نوه‌ی پیامبری اسما سادات. پاک‌ترین موجودی که می‌شناسم. تولدت مبارکِ همه مون..

۰۲ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرضیه علیزاده

ماهِ دَه

اگه به من بگن مبدا تاریخ رو تعیین کن، بیست و یکم دی‌ماه هزار و سیصد و هفتاد و شش خورشیدی رو انتخاب میکنم.

واسه من ۲۱ دی؛ اول تولد تو بوده بعداََ ۲۱ دی شده.

شاید یه روزی تاریخ تولد خودمو یادم بره. مثلا به هر دلیلی فراموشی یا آلزایمر بگیرم. اما مطمئنم همیشه ۲۱ دی تو ذهنم برق میزنه. مطمئنم.

دی ماه قشنگیه که تو رو توی خودش داره.

دی‌ماه تموم شد.

ماه من اما هنوز هست.

۰۲ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرضیه علیزاده

خانم ز.ن ملقب به ب و متخلص به پ

پ! باور کن وقتی تو دروغ میگی من می‌فهمم. اما خیلی سختمه این رو بهت بگم. هرچند میدونم خودت تاحدودی فهمیدی و بخاطر همین از من بدت میاد.

پ! منم ازت خوشم نمیاد. اعصابمو خورد میکنی. هیچوقت از نزدیک آدمی ندیدم که اینقدر بی پروا دروغ بگه. حتی من رو یاد شخصیت حاجی آقای صادق هدایت میندازی.

پ! من تخلصی که تو برای خودت انتخاب کردی رو دوست ندارم. این عنوان بزرگیه. اما چیکار کنم که خیلی‌ها حتی اسمت، ز، رو هم نمیشناسن. فکر کنم تنها کسی که بهت میگه ب من باشم.

پ! اگه حرف‌هات صرفاََ حرف بود با یه هندزفری مشکلمو حل میکردم. اما اگه چشمم رو مقابل رفتار‌هات ببندم که میخورم به در و دیوار.

پ! من از صمیم قلب امیدوارم فقط این دروغت راست باشه. خواهش میکنم برای راست بودن این تلاش کن. شرایط رو تغییر بده. من آدم صبوریم اما دوست ندارم تو، تو خاطرات ترم سومم هم باشی.

پ! بعضی وقت ها که یادم میره ازت ناراحتم، دلم برات میسوزه. تو چطور میتونی اینهمه شخصیت رو به خودت نسبت بدی و خودت رو گم نکنی. چطور می‌فهمی کِی و کجا باید کدوم شخصیت رو انتخاب کنی؟ بقیه نقاب‌ها رو چیکار میکنی؟ نقاب رو از صورتت تشخیص میدی؟ اصلا صورت خودت رو می‌شناسی؟

پ! دروغگو کم حافظه ست. من حافظه‌ام خوبه اما حتی کسی که حافظه‌ی خوبی داره هم نمیتونه باشجاعت دروغ بگه. تو چطوری اینطور جسور دروغ میگی پ شجاع؟

پ! مامانم از بچگی به من و خواهر و برادر دوقلوم (خواهر بزرگمو نمیدونم!) یاد داده بدترین فحش دروغگوئه. اینقدر از این کلمه بدش میومد و ما رو برای به کاربردن این کلمه سرزنش میکرد که نگو! اما میخوام بگم تو دروغگویی پ. تو خیلی دروغگویی. یه دروغگوی مفلوک. چون دلم هم برات میسوزه.

پ! من هیچوقت از بازیگری خوشم نمیومد. اما از بازیگرهای خوب چرا. آخه تو خوب هم بازی نمیکنی...!

پ! کارهات عواقب بدی داره. می‌دونی اگه دستت برای کسی جز من رو بشه، اعتمادشو به بدترین نحو از بین می‌بری؟ اعتمادشو به همه. من معتقدم اصل اول برای زندگی تو این دنیا اعتماده.

پ! میدونی چرا میگم جز من؟ چون یه نفر که فقط یه نقاب داشت...! اما تو دیگه خیلی باحالی! کلکسیون نقابی!

پ! وقتی تنهات میذارن پیش من نیا. من دوست ندارم شونه‌هام از اشک‌هات خیس شه. دلم برات میسوزه... اما نیا.

پ! کاش اینطوری نبودی. پ نباش. ز باش. ز.ن.
۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مرضیه علیزاده