داشتم میگفتم. سهشنبه بود و چهارشنبه. و قضیهی بوی نا گرفتهی سه تک زنگ. سحر میگفت نگید تک، بگید میس. ما تو گوش هم ریز میخندیدیم: تک، تک بهتره! آخ سحر. سهشنبه بود یا چهارشنبه؟ دلت برای سحر تنگ شده بود. دلم گرفته بود. چهارشنبه بود.
اصلاً تک مال قبلناست. چه معنی میده الآن؟ خب نمیتونم. خب قاطی میکنم. خب حواسم نیست. حواس تو کجاست اصلاً؟ اصلاً تو میتونی؟ اصلاً تا حالا شده تو به من تک بزنی؟ یکی تو ایستگاه. یکی تو اتوبوس. یکی هم سر کوچهی ۱۹. تو این مدت من هم آروم آروم تا کوچهی ۲۵ میام. از اونجا تا تهِ تهِ شهرک رو میریم. یه ایستگاه بعد پیاده میشیم.
سه شنبه بود و چهارشنبه. هر دو روز بود، شک ندارم. اصلاً تو واسه چی دست تو جیبت میکنی؟ اصلاً چرا من بهت تعارف نمیکنم؟ x کتاب... وای کتابها رو بگو... ممنون. ممنون که دروغ سفید نگفتی. ولی اگه زودتر میگفتی... دلم نمیشکست... قرار شد رها کنیم.
کجا رفتیم؟ سهشنبه و چهارشنبه رو میگم. رفتیم جایی که اولین بار بدون تو رفتم. رفتم تا خوب شم. تو نسخهام نوشته بودن. گفتن تو میای. دیگه نرفتم. سهشنبه بود، نه؟ گفتی تا حالا اینجا نیومدی. قیافهام رو دیدی؟ چه شکلی شده بودم؟
و کتابخونه! کتابخونه رو چطوری توصیف کنم؟ همه روز بود. هم سهشنبه هم چهارشنبه و حتی پنجشنبه. رفتین راستی؟ کجایی الآن؟ اوه... این رو باید تو صفحهی چت مینوشتم.
سلام برسون! دیگه سلام نمیرسونی. من هنوز همونقدر حافظهی خوبی دارم. شاید بیشتر. دوستتم دارم. شاید ب... میای اینم رها کنیم؟
x... x... x... اگه بدونی ایکس مینویسمت چیکار میکنی؟ هیچی! هیچ کار. مثل همیشه. حتی یه اخم هم نمیکنی. یا یه تعجب. یا مثلاً اینکه بپرسی چرا؟ این آخری رو که حتماً نمیکنی.
سهشنبه. چهارشنبه نبود بابا. من اسم اون کتابه رو بلد نیستم. هرکی ازش حرف میزنه فقط میگم ریحانه، آره؟ شاید نخوای بدونی ولی چون تو گفتی یادمه. من هرگز اون کتاب رو نمیخونم. شاید هم بخونم. مثل همهی هرگزهای دیگهام.
خسته شدم از نوشتن. یه پیام از تو اومده. بذار ببینم چی میگی. فقط میخواستم بگم آره. سهشنبه بود و چهارشنبه. اولین روزهای کار.