امشب دوست داشتم اینقدری کوچیک شم تا بتونم دوباره موقع رکوع بابا تو نماز، بپرم رو کولش. به قول آبجی وقتی بابا از رکوع می‌رفت به سجده، یه هیجانی داشت که نگو...!

و اینکه؛ پدربزرگ شدن هم خیلی بهش میاد.