وقتی گوشیم رو دزدیدن، به فکرم زد دوباره تارک دنیا شم. مثل تابستون پارسال که دو ماه گوشیم رو گذاشتم کنار و گفتم خرابه! البته آخرای عمرش بود ولی کار می‌کرد هنوز. سیم کارتم رو درآوردم و فقط باهاش آهنگ گوش می‌کردم. اگه دانشجو نمی‌شدم دوست داشتم اون خلوتم ادامه پیدا کنه. واقعاً عاشق تنهاییم شده بودم.
اما بعضی آدم‌ها نمیذارن تنها باشی. اینقدر این آدم‌ها عزیز میشن برام...! همون موقع فائزه و طیبه و زهره مدام به خونه زنگ می‌زدن.
این بار هم یهو تصمیم گرفتم یه دیوار بکشم دور خودم، ببینم کی دیوار رو خراب میکنه!
فائزه و زهره هی پیام دادن، هی زنگ زدن. منم جواب ندادم! (عذاب وجدان دارم الآن!) آخر زهره زنگ زد به خونه. فائزه هم گشت و شماره‌ی خواهرک رو پیدا کرد و بهش پی‌ام داد که من دوست صمیمی خواهرتم!... می‌گفت می‌خواستم زودتر زنگ بزنم ولی گفتم حتماً اصفهانی و مامانت میگه این چه دوستیه نمی‌دونه دوستش کجاست، آخر دلم طاقت نیاورد!...
فقط ۱۰ روز بین دزدیده شدن موبایل و خرید موبایل جدید طول کشید... انتظارش رو نداشتم. فقط ۱۰ روز!
خودم اینجوریم براشون؟ ... ...
هم فائزه، هم زهره هم‌کلاسی‌های راهنماییمن. اول راهنمایی باهاشون آشنا شدم. خیلی چیزها باعث می‌شد ازشون دور شم؛ دبیرستان متفاوت فائزه، رشته‌ی متفاوت زهره... اما هر سال که گذشت رابطه‌ام باهاشون محکم‌تر شد. و همین باعث تعجب خیلی‌ها میشه.

بعضی روابط، بعضی آدم‌ها، بعضی حس‌ها...
متفاوتن و غریب...