خواهرک تو مدرسه‌ای درس میخونه که ۳۰۰ تا دانش‌آموز داره.
این مدرسه یه خانم مدیر داره که اطلاعات شخصی ۳۰۰ تا دانش‌آموز دستشه.
از بد روزگار، مخالف میل خانم مدیر یه اتفاق میفته.
خانم مدیر این اتفاق رو دوست نداره.
هی میگه چیکار کنم؟ چیکار نکنم؟
که چشمش به پرونده‌ها میفته.
می‌گرده... می‌گرده...
- آها! این بچه! خودش نه! باباش!...
خانم مدیر زنگ میزنه.
مشکل حل میشه.
چرا؟
چون بابای بچه به اسوه‌ی تربیتیِ بچه‌اش ارادت داره. و البته کمی هم رودربایستی... که خب... اِاِ... هیچی اصلا!
چی میگفتم؟ ها... اطلاعات شخصیِ من و مدیرم! من و مدیر نداریم که بابا!
روی ماه همه‌ی خانم مدیرای گل... ماچ!