بابا اصرار که تو این هفته و هفتهی بعد کار تموم شه و دکتر عاجزانه میخواست این کار رو در حق من نکنیم: سخته... خیلی سخته... اینم آدمه، ماشین که نیست... زجر میکشه... من الآن میتونم هر چهار تاشو جراحی کنم... ولی این طفلک گناه داره... سختشه...
میخواستم برم بهش دلداری بدم، بگم قول میدم مقاومت کنم دکتر... تو رو خدا اینقدر خودتو اذیت نکن...!
پ.ن: بالاخره شترِ جراحی دندانهای عقل درِ خانهی ما نیز خوابید!