یه جا این مصراعِ "گر برانی نرود ور برود باز آید" رو خوندم. خیلی خوشم اومد. کلی فکر کردم. کلی سطوح عرفان رو پیمودم! کلی تفسیر مختلف براش آوردم. کلی قصه ساختم که پشت این شعر چه داستانیه. نسبتش دادم به مجنون و فرهاد و رامین و...! تازه کلی سوال برام پیش اومد که چرا ممکنه بره وقتی قراره بازگرده؟!... با این احوالات بود که کنجکاو شدم مصراع دومش رو بخونم. ایشون مصراع دوم هستن!: "ناگزیر است مگس دکه حلوایی را"
بعد خب میدونین... یه جوریه دیگه! مگس و مجنون و ... اینا! کلی خندیدم به فکرهای خودم. کیفور شدم واقعاََ!
الآن که حدود شش ماه از اون ماجرا میگذره خیلی یهویی ذهنم ربطش داد به این تیکه از آهنگِ پریزاد مجید اخشابی: "رو بگیری بزنی یا بکشی پای تواَم"*
خیلی قشنگه. اینکه آدم ناگزیر کسی باشه.
یعنی میگه ساقی... ما ناگزیر همیم. من رو هیچ‌جوره نمیتونی دَک کنی. برم، بازم میام!... این میشه که دیگه من و تو معنی نداره. میشه ما. میشه یکی.

پ.ن: شعر کامل را از اینجا بخوانیم.
* مونا برزویی ترانه‌سرای این شعر هستن.