پریروز روز خوبی بود. اتفاق‌های خوبی افتاد. میگم اتفاق، چون براشون برنامه‌ای نریخته بودم. اتفاقی دو تا کتاب از جوجو مویز گرفتم. یکی من پیش از تو که نیم‌سال بود دوست داشتم بخرمش و هربار نمی‌تونستم خودم رو برای خریدش قانع کنم. اما پنج تومن تخفیف تونست دلیل قانع‌کننده‌ای باشه! دومی هم دختری که رهایش کردی که منتظر بودم یه فرد آشنا ازش تعریف کنه بعد بخرم. وقتی من پیش از تو رو به هلیا نشون دادم، هلیا دختری که رهایش کردی رو هم بهم معرفی کرد. این باعث شد وقتی که رفته بودیم دنبال کتاب‌های فاطمه، وسوسه بشم و این یکی رو هم بگیرم!

اتفاق دیگه‌ای که خیلی خوشحالم کرد بازدید از یه نمایشگاه نقاشی بود. تا حالا نرفته بودم و این اتفاق برام خیلی غیرمنتظره و پرهیجان بود. آثار از خانم مهری نوروزی بودن. رنگ‌های نقاشی‌ من رو برد به پنج-شیش سال پیش که زهره مدام بهم میگفت برو رشته‌ی گرافیک و هربار بهونه‌ام براش این بود: توش پول نیست! بعد خودم خنده‌ام می‌گرفت از اینکه مثل آدم‌بزرگ‌ها حرف می‌زنم و زهره هم عصبانی می‌شد بخاطر دلیل بچگونه‌ام!

نه. اشتباه نکردم. از جایی که هستم راضیم. فقط به نقاش‌ها غبطه می‌خورم. گاهی.